ادامه داستان

ساخت وبلاگ
اگر همه چیز از حرکت افتاد تعجب نکن !  شاید حالا نوبت توست که شروع  به حرکت کنی.   خاطرات یک رویا ی زیبا  شب بود. به آ سمان خیره شدم و ستاره ها را نگریستم. یکی بزرگ, یکی کوچک, یکی سرشار از نور و درخشش و آن یکی هم بدون روشنایی!    یکی گوشه ای از آسمان تنها و یکی پیرامونش سر شار از ستاره های دیگر . هر ادامه داستان...ادامه مطلب
ما را در سایت ادامه داستان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : farasoye-aseman بازدید : 27 تاريخ : سه شنبه 16 خرداد 1396 ساعت: 2:07

از آسمان نفرتی نداشتم . چون هرگز بی دلیل نمی بارید . او مرا به بازی نگرفته بود ...  اما هرز گاهی , برایم می گفت که فرزندانش  یعنی ستارگان , به دنبال یک دوست خوب   هستند . به همین دلیل مرا بانو ی آسمان نا میدند . همواره تا سپیده ی صبح , کارم این بود  که فلوتم را برای این قصر متروکه بنوازم . این قصر م ادامه داستان...ادامه مطلب
ما را در سایت ادامه داستان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : farasoye-aseman بازدید : 15 تاريخ : سه شنبه 16 خرداد 1396 ساعت: 2:07